طواف نساء آغاز ميشود. از همان مقابل حجر الاسود. باز هم شانه چپ به سمت خانه کعبه و حرکت در جهت خلاف عقربههاي ساعت. شوطهاي پيدرپي و توأم با آرامش آسماني زمين طي ميشوند و ذکرها به زبانها جارياست و من همچنان در فکر توليد سوي هستم. اين واژه مرکب آنقدر ذهنم را مشغول خود ساخته که ديگر هيچچيزي نميتوانم بگويم. گويا قلم هم ديگر ياراي رقصيدن بر پيکره عريان کاغذ را ندارد.
پس سخن را پایان میبریم و آخرین کلمات:
تولدت
تولد دوباره من بود
و تلاطم امواج
در اقیانوس آرام زندگی
به دنیا آمدی
تا به دنیایم وسعت بخشیده
و باب زیباییها را برویم بگشایی
آری
«تولد سوی»
پایان
صبح روز دوشنبه نماز صبح را در مسجدالحرام اقامه کردیم و به هتل گونه آمدیم تا صبحانه را صرف نموده و مجددا برای تحویل سال جدید شمسی به مسجدالحرام بازگردیم. همه ایرانیها قرار بود که در لحظه تحویل سال در مسجدالحرام حضور یابند و دعای تحویل سال را بخوانند. تحویل سال ۱۳۷۹ ساعت ۱۱ و ۵ دقیقه و ۱۴ ثانیه به وقت ایران بود.
در سال گذشته ظاهرا هنگام تحویل سال تعدادی از ایرانیها به نشانه شادی کف زده بودند و این امر برای بسیاری از متحجرین مستمسک شده بود تا بتوانند ایران و ایرانی و عجمیت! را مورد هجوم فرهنگی قرار دهند و حتی کار به جایی میرسد که در خطبههای نماز جمعه آن روزها این حملات فرهنگی شکل تسویه حساب به خود میگیرد و پیراهن عثمان میشود. البته این امر نباید چندان هم موضوع عجیبی باشد. وقتی که در زمان فلان خلیفه سخن گفتن به زبان فارسی در مسجدالحرام! شرک تلقی میشود، پس همان زخم کهنه میتواند هر لحظه تازه شده و شکل هجوم به خود بگیرد. پس بهتر است بهانهای به دست آنها داده نشود تا چنین کنند.
این طرز نگاه و این شیوه تفکر مرا به یاد روزهایی میاندازد که عجم! از بیت المال مسلمین به اندازه عرب سهم نمیبرد و او در حاشیه تلقی میشد تا اینکه علی بنابیطالب (ع) خلافت را پذیرفت و سهم همه را از بیتالمال مساوی اعلام نمود.
بیمعرفتها، این کف زدن تعدادی از ایرانیان که ریشه در شادی آنها برای تحویل سال جدید دارد را به قبل از اسلام متصل کرده و گفتهاند: کافرین در زمان قبل از اسلام دور خانه کعبه میدویدند و کف و سوت میزدند و شادی و هلهله میکردند و در قرآن این امر مذمت شده است و نگفتند که این کف زدن با آن کفزدن تفاوت فاحش دارد!
اینکه کسی به خدا ایمان داشته باشد و به قصد طاعت پروردگار در سرزمین نزول وحی حضور یابد و از روی وجد و شادی و به نشانه ابراز احساسات پاک کفبزند با آنکه اساسا بتپرست باشد و به وحدانیت خدا اعتقاد نداشته باشد و به نشانه مستی کف و سوت بزند و هلهله کند بسیار با هم متفاوت است و اصلا قابل قیاس نیست.
باید به حضرات گفت شما که بازارتان هنوز بازار ابوسفیان است و تابلوی محله ابولهب بر دیوارهایتان کوبیده شده و مایه فخرتان جزو قریش بودنتان است را چهبه این نوع قیاس که ریشه در تفکر و اندیشه دارد؟!
شما که اجدادتان دندان پیامبر را شکسته، خار زیر پای او ریخته و شکمبه شتر به گردن مبارک ایشان آویختند را چه به این گونه تحلیلها و مقایسهها؟!
شما که پس از گذشت سالیان سال هنوز هم مرمت مسیر غار حرا را به دست گدایانی سپردهاید که با اخاذی از زائرین خانه خدا و مشتاقان دیدار محل نزول وحی پلههای سیمانی را برای عبور از کوه جبل النور، سانتیمتری میسازند، را چه به اینگونه خطبه ایراد کردنها؟!
اگر جبلالنور و غار حرا در اختیار ایرانیان بود، شب نزول نخستین آیات قرآن به پیامبر عظیمالشأن اسلام (ص) که در غار حرا صورت گرفت تمام کوه را نورباران می کردند.
شما اگر راست می گویید بروید و به فکر دستفروشانی باشید که از برکت حضور ایرانیان ارتزاق میکنند و آنقدر با ایرانیها مراوده ریالی داشتهاند که به فارسی با آنها صحبت میکنند. شما اگر راست میگویید با فرهنگ به تقابل فیزیکی برنخیزید و بگذارید نوشتههای متفکرین ایرانی به کشورتان راه یابد و آنگاه ببینید نگاه مردمتان چگونه به واقعبینی تغییر مییابد و مسائل تا چه حدی برایشان روشن میشود. البته جدای از همه این مباحث بنده همچنان معتقدم که نباید با یک حرکت ساده بهانه به دست کسی داد و حتی آب به آسیاب دشمن ریخت. به یاد دارم که چندی پیش دولت غاصب فلسطین کنفرانسی را تحت عنوان شیعهشناسی در تلآویو برگزار نمود و در آن کنفرانس ضمن نشان دادن تصاویر دلخراش از بعضی از عملکردهای سوالبرانگیز گروهی از شیعیان که دستخوش تحریف و وارونگی در دین شده است. شیعه بودن را خشونت و تهاجم معرفی کرد و گرایش ایرانیان را به علی بن ابیطالب (ع) سیاست آنها برای مبارزه با اسلام تعریف نمود!
تصاویری که در آن کنفرانس نشان داده شد تصاویری بود از قمه زدن، قفل به بازو زدن، زنجیر زدن با زنجیرهایی که خاردار بود، علم و کتل حمل کردن و غیره.
و رهبر انقلاب چه مدبرانه وارد عمل شده و اعمال یادشده را ریشهیابی کرده و حرام اعلام نمودند. حمل علامت چند تیغهای که از جنگهای صلیبی به آیین مذهبی ما تزریق گردیده است و اعمال خشونت باری که ریشه در تهاجم فرهنگی دشمن دارد باید برچیده شود و عزاداریهای ما شکل واقعی به خود بگیرد. این هجوم فرهنگی به قدری گسترده بوده است که در قصه شب رادیوی بعد از انقلاب هم قصه علامت و علامت کشی به نمایش تبدیل میشود و بهخورد مردم داده میشود! وای از خفتگان بیدارنمایی که بیداران را به خفتن فرامیخوانند و راه را بر مهاجمان فرهنگی باز میکنند!
شاید ورود این شیوههای غلط هم به دلیل سهلانگاریهای گذشتگان بوده است و چه گواراست چشیدن طعم شیرین روشنگری که از زبان مرجعی وقتشناس شنیده میشود.
اما درخصوص علت گرایش ایرانیان به تشیع و حکومت علی بن ابیطالب(ع) نیز نباید ریشه را سیاست ایرانیان برای مقابله با نفوذ اسلام دانست، بلکه موضوع ریشه در روحیه عدالتخواهی و آزادگی ایرانیان دارد. ایرانی که همواره گهواره تمدن بوده است تشنه معرفتنابی است که از گفتار، رفتار و پندار نیک آزادمردی به منصه ظهور در می آید. علی (ع) میآید و کلامی بین خدا و خلق را بر زبان می آورد و رفتاری انسانی و جوانمردانه از خود نشان میدهد و اندیشههای بارور و موثری تا ملکوت دارد. پس مقبول ایرانیان قرار می گیرد و پیروی از وی مایه مباهات ایرانیان میشود. واقعا ببینید پیامبر اسلام (ص) عرب است ولی ایرانیها اصلا به این بعد وجودی ایشان توجه نمیکنند و او را فرستاده خدا دانسته و خالصانه دوستش دارند و رهنمودهایشان را به جان و دل میخرند. اما اگر عکس این ماجرا بود چه اتفاقی میافتاد؟ آیا اعراب هم به همین سادگی تسلیم شریعت آسمانی میشدند، یا به ملیت پیامبر خود توجه میکردند؟!
دشمن هم از همین نقاط ضعف بهره میگیرد و آن وقت نقشههایی مثل اشغال فلسطین را در سر میپروراند.
جالب است بدانید، آوردهاند که نخستین شعر فارسی پس از اسلام را یک عرب سروده است. مرحوم دکتر زرینکوب در کتاب «دو قرن سکوت» خود به همه ابعاد انگیزههای سکوت ایرانیان پس از اسلام اشاره میکند ولی از کنار این موضوع میگذرد که یک زبان جدید یک زندگی جدید است و تسلط به آن زبان نیارمند زمان است. زبان کنونی ما لهجهای است از گویشهای خراسانی که توسط مردم آن دوران برگزیده میشود و به عنوان زبان اصلی پر و بال میگیرد و تسلط به این زبان نیازمند زمان طولانی است.
وقتی عباد زیاد برادر عبیداله زیاد به عنوان والی یکی از ولایات ایران زمین برگزیده میشود، وی در یکی از مجالس آب به مشروب شاعر عرب دربار خود اضافه میکند و او دچار سوءهاضمه و اسهال میشود. او نیز برای جبران عمل زشت عباد، شعری را ورد زبان کودکان سیستانی میکند و گروهی معتقدند که این نخستین شعر فارسی پس از اسلام بوده که سروده شده است. شعری که در آن مادر عباد را رو سپید میخواند. کلمه روسپی هم از همینجا استخراج شده است. چون وی مستقیما
نمی توانسته از کلمه رو سیاه استفاده کند پس با کنایه موضوع را مطرح میکند. و جالب است بدانید که همه کشورهای جهان روزی را به نام روز استقلال خود جشن میگیرند و ایران تنها کشوری است که هرگز مستعمره نبوده و همواره آزاد بوده و هست. تهاجمات بسیاری به ایران شده و تعاملات نابخردانهای را برخی پادشاهان آن داشتهاند که در نهایت منجر به انفکاک بخشی از خاک گهرخیز ایران زمین شده است ولی هیچ تهاجمی اعم از حمله تیمور و چنگیز و … نتوانسته استقلال را از این مردم آزاده و آزاداندیش بگیرد و فرهنگ غنی ایران و ایرانی همواره زنده و باقی مانده است.
تمدنی که ریشه هشت هزار ساله دارد و آئینی به نام میترائیسم را در سراسر گیتی میگستراند هرگز نمیتواند تابع زر و زور گشته و به استعمار تن دهد.
من اصلا تصمیم ندارم که در این اثر به ریشهیابی ادیان یا تحلیل مناسبات دینی ایرانیان بپردازم ولی خواستم بر این حقیقت مبرهن صحه گذارم که دلیل گرایش ایرانیان به تشیع علی (ع) و آل علی (ع) پذیرش حق و حقیقت بوده است و توطئههای صهیونیستی هم نمیتواند کوچکترین خدشهای به این امر وارد کند. مشروط بر اینکه تعصبات برخی کشورها نیز کنار برود و اجازه نشر عقاید و باورهای اندیشمندان مسلمان در سراسر جهان داده شود و اگر چنین نشود وای بر احوال آنها که «حصار در حصار» زندگی میکنند. خلاصه حدود دو- سه دقیقه به تحویل سال جدید باقی مانده بود که وارد صحن اصلی مسجدالحرام شدیم. من و مادرم با هم بودیم. دست در دست یکدیگر گذاشته و مشغول طواف شدیم و در لحظه حلول سال جدید شمسی،همراه با سایر ایرانیان دعای تحویل سال را خواندیم:
لحظات شیرینی بود. لحظاتی که شاید برایم دیگر تکرار نشود. اینکه به همراه مادرم، در لحظه تحویل سال و در ایام حج به طواف خانه خدا مشغول باشم و دعال تحویل بخوانم. زیر لب دعا میکردیم و حاجات خود را میخواستیم. من برای عزت مسلمین و پیروزی مسلمانان لبنان و فلسطین بسیار دعا کردم و باقی ماندن آثار حج را در زندگانیم طلب نمودم. صدای مناجات ایرانیان، حاضرین در مسجدالحرام را به شگفتی واداشته بود و دوربینهای مداربسته داخل مسجدالحرام را به تکاپو در آورده بود. همه تحویل سال جدید را به یکدیگر تبریک میگفتند و آرزوی روزهایی خوش برای یکدیگر داشتند.
من از قبل پیشنهاد کرده بودم که سفره هفتسینی آماده شود و در هتل گونه خود به طریقی دور هم بنشینیم. ولی هیچ استقبالی از سوی مسئولان کاروان مشاهده نشد و ما هم به همان طعم گوارای حضور در مسجدالحرام و طواف خانه خدا، هنگام تحویل سال بسنده کردیم. پس از صرف ناهار استراحت کردیم و خستگی ناشی از چند روز دوندگی را از تن درآوردیم. بعد از برخاستن از خواب نماز مغرب را اقامه کرده و شام را صرف نمودیم و سپس به مسجدالحرام رفتیم. اقامه نماز عشا تلاوت قرآن، دعا و مناجات نیز رونق افزای حضورمان در مسجدالحرام بود.
روز سهشنبه به همراه کاروان به مسجد تنعیم رفتیم و لبیک احرام گفته و مجددا مُحرم شدیم. مسجد تنعیم در داخل شهر مکه قرار داشت.
من عمره را به نیابت از پدرم انجام میدادم و مادرم نیز به نیابت از مادرش. وقتی مُحرم شدیم شب بود و همه اعضای کاروان هم با ما همراه نبودند.پس از لبیک گفتن در مسجد تنعیم با اتوبوسها به مسجدالحرام مشرف شدیم و به انجام اعمال پرداختیم. اعمالی با همان سبک و سیاق گذشته، هفت بار طواف عمره، نماز طواف عمره پشت مقام ابراهیم، سعی بین صفا و مروه، تقصیر، هفت بار طواف نساء و نماز طواف نساء پشت مقام ابراهیم. در تمام هنگام طواف از خدا میخواستم تا روح بلند پدرم را قرین رحمت نموده و روح او را با من در این مسیر و در انجام اعمال همراه سازد. به او فکر میکردم، به پاکی و غرورش و عشقی که به حسین (ع) و شهدای کربلا داشت. یک بار هم شعری را که برایش سروده بودم و در کتاب «رقص قلم» منتشر شده بود زمزمه کردم: