منت خدا را عزوجل که طاعتش موجب قربت است و به شکر اندرش مزيد نعمت. هر نفسي که فرود ميرود ممد حيات است و چون بر ميآيد مفرح ذات. پس در هر نفسي دو نعمت موجود و بر هر نعمتي شکري واجب.
پس باید گفت که:
سبحانک یا الله تعالیت یا رحمن اجرنا من النار یا مجیر
سبحانک یا حمید تعالیت یا مجید اجرنا من النار یا مجیر
سبحانک یا غفور تعالیت یا شکور اجرنا من النار یا مجیر
سبحانک یا عزیز
سبحانک یا قدیر
سبحانک یا سبحان
سبحانک یا ارحم الراحمین
سبحانک یا احکم الحاکمین
یا احسن الخالقین
خدایا ثایت به لب آورم
بجز روی تو رو به کس ناورم
خدایا جهان پادشاهی تو راست
زمین را زمان را خدایی تو راست
خدایا خداوند خوبان تویی
خداوند رحمان و سبحان تویی
خدایا به خوبان عالم قسم
که من بندهای کوچک و بیکسم
خدایا بیامرز و بخشا گنه
به دستان تقدیر دارم نگه
خدایا تو بخشندهای بخششی
به کردار این بندهات پوششی
خداوند نوحی خداوند کوه
خداوند عزت خدای شکوه
خدای خلیلی خدای ذبیح
ستودن به غیر از تو باشدقیح
خداوند موسی و عسی و سور
ببیند نشان تو را لنگ و کور
خداوند پیغمبر آخرین
خداوند عرش و خدای زمین
یسبح بحمدک خداوندگار
بده یاریم در تب روزگار
یسبح خداوند خورشید و ماه
خداوند روز و شباه سیاه
یسبح ستایش تو را بود و هست
ز شوق تو بند از دل ما گسست
یسبح یسبح یسبح و حمد
و عفوا به هر کرده سهو و عمد
سپاس و ثنایت کنم با زبان
و با دیده و دست از عمق جان
و سبحان ربی که اعلی بود
به دنیا وجودش هویدا بود
و سبحان ربی که باشد عظیم
بلند است در مرتبت آن کریم
و سبحانه حمده نی جز او
و الله اکبر به ذاتش بگو
سپاس و ستایش مخصوص خداوندی است که
اول الاولین
آخر الاخرین
مالک یوم الدین
خالق آسمانها و زمین
خداوند یکتا و عالمترین
به اوصاف عالیترین است.
حمد و ثنا مخصوص خداوندی است که:
نوح(ع) را کشتی نجات فراهم کرد
ابراهیم(ع) را از آتش نمرود در امان ساخت
موسی(ع) را دل نیل بگشاد
عیسی(ع) را به آسمانها برد
و محمد(ص) را کوثر عنایت کرد تا دینش همواره چون چشمه زلال معرفت بجوشد و جهانگستر شود.
و شکر و سپاس خدایی راست که:
قوم نوح را که به وی جفا کردند و به توفان بلا مستفرق نمود
و نمرود را به نیش پشهای از پای درآورد
و فرعونیان را در دریا غرق کرد
و توطئه به صلیب کشیدن عیسی(ع) را در نطفه خفه کرد و دشمنان عیسی(ع) را مغضوب عالم قرار داد.
و قریش را مغلوب محمد(ص) نمود و اسلام را جهانگیر ساخت.
خدایی که
نوح نبی الله
ابراهیم خلیل الله
موسی کلیم الله
عیسی روح الله
و محمد رسول الله(ص)
پیامبران اولیالعظیم او بودند
تا هدایت را از تکوین به تشریع درآوردند
و هدایت عامه را به دایت خاصه زیور وجود بخشند
خدایی که فطرت را بستر و شریعت را شجره طیبه هدایت قرار داد و بشر را به سوی تعالی و رشد راهنمایی نمود.
منت خدا را عزوجل که طاعتش موجب قربت است و به شکر اندرش مزید نعمت. هر نفسی که فرود میرود ممد حیات است و چون بر میآید مفرح ذات. پس در هر نفسی دو نعمت موجود و بر هر نعمتی شکری واجب.
از دست و زبان که برآید
کز عهده شکرش به درآید
بنده همان به که ز تقصیر خویش
عذر به درگاه خدای آورد
ورنه سزاوار خداوندیش
کس نتواند که به جای آورد.
پس باید به ذکر لب گشود و در همیشه حیات به هر دم و بازدمی ذکر حضرت حق جل جلاله را به زبان آورد تا همه اعضا و جوارح تسبیح گوی ذی الجلال و الاکرام باشند.
آری ذکر و تسبیح به هفت شوط طواف محدود نمیشود و این تنها آغاز راه بیداری است و بیداران همیشه ثناگوی رب العالمینند.
مهتر من معرفت خوشتری
از همه کس بر من من بهتری
خالقف هستی تو و هستی تویی
صاحب مستی و الستی تویی
ای همه کس را به جهان زندگی
داده و بگشوده و ره بندگی
شکر به درگاه تو میآورم
تاخ دخدایی تو بنه بر سرم
اشرف مخلوق و اندر زمین
از هم خلقت تو بهترین
با قلم وجود و وجودش سجود
باب تضرع به رهت را گشود
عذر به درگاه تو میآورم
ای که تو نزدیکترینی برم
عفو تو را میطلبم کردگار
غرق گناهم به دل روزگار
بخشش تو راهگشایی کند
زندگی بنده خدایی کند
بوسه زدم بر حجر الاسودت
پس تو نصیبم بنما عزتت
طوف نمودم به شناسای تو
بنده شدم پنده تنهای تو
سعی نمودم که بیابم تو را
سعی صفا مروه نمودم به پا
رمی نمودم جمراتی که بود
حلق نمودم به نشان سجود
باب گشا بندگیت میکنم
عجز و شرمندگیت میکنم
پس از طواف هفتگانه حج تمتع یک بار دیگر باید سعی صفا و مروه را تجربه میکردیم. پس از آنکه دو رکعت نماز حج تمتع را پشت مقام ابراهیم به جای آوردیم، به سوی چاه زمزم که امروزه مکانیزه شده است، رفتیم و کمی آب زمزم نوشیدیم. دلم میخواست تجدید وضو کنم. این کار را کردم و کمی هم از آب زمزم به شکم و پشت خود زدم تا مستحبات را رعایت کرده باشم سپس حرکت کردیم. من و مادرم با هم بودیم.
از صفا که شروع کردیم نیت نمودیم؛ «هفت بار سعی صفا و مروه میکنم بابت حج تمتع قربه الی الله» مسیر همان مسیر سعی صفا و مروه بود که قبلا نیز طی کرده بودیم. لباسها همان لباسها و شاید مردم هم همان مردم.
اما کسی را نمیشد شناخت. حتی شیخ همسفر و همسفر شیخ و پدرش را. مسیر بین صفا و مروه خیلی شلوغ بود. کوراه جمعیت. جمعیتی که یا در مسیر رفت حرکت میکردند یا برخلاف جهت تو باز میگشتند، اما همه آنها که از مروه میآمدند، حداقل یک بار از صفا رفته بودند.
هر کس دعایی میخواند و زمزمه میکرد. من از اینکه میتوانستم همراه مادرم باشم، غرق در لذت بودم و افسوس میخوردم که چرا پدرم در برم نیست. از او هم خیلی یاد مینمودم و برایش دعای بسیار میکردم.
پدر و مادر واسطه فیضند و صفاتشان هم صفات الهی است. آنها تنها کسانی هستند که خوبی و بدی فرزندانشان در میزان محبتشان نسبت به فرزندان دیگر تأثیرگذار نیست. شاید بدیها آنها را برنجاند ولی هرگز از محبتشان نمیکند. خلاصه سعی صفا و مروه بود و همان هفت بار طی کردن نقاط نشانهگذاری شده ولی این بار سبک بالتر. گویا وقوف در عرفات و مشعر و منی، حلق و قربانی کردن و رمی جمرات نمودن تو را آنچنان آماده میکند که دیگر به واقعیت سعی بین صفا و مروه با جهانبینی وسیعتری دست مییابی. حال هدف از خلقت آدم صفوه الله و حوا مراه الاولین را یافتهای و مفهوم «و علم آدم الا سمائهم فلما انبا هم باسمائهم»
و مفهوم:
و مفهوم:
و از همه مهمتر مفهوم:
و بالاخره مفهوم:
عجب داستان شگفتانگیزی است ماجرای پرشور خلقت.
آنجا که انسان از گل آفریده شد و از روح خدا در او دمیده میشود و خدا به خود آفرین میگوید: «فتبارک الله احن الخالقین» و انسان خطا میکند و فریب شیطان را میخورد که «ان الشیطان للانسان عدو مبین» و از بهشت رانده میشوند. هر سه هم آدم و حوا که قریب شیطان را خوردهاند و هم شیطان تمرد نموده و «ابی استکبر و کان من الکافرین».
عجیب است که آدم و حوا از همان ابتدا به دلیل فریب خوردن از بهشت رانده میشوند و شیطان نیز از همان ابتدا در زمره کافران قرار میگیرد و عجیبتر اینکه از همان ابتدای راه فرزندان آدم «بعضکم لبعض عدو» میشوند و گروهی مقصود از آمدن را فراموش میکنند و هیچ تلاش مؤثری برای بازگشت تیک ندارند و قابیل میشوند و هابیل را در بستر نیکی دفن مینمایند.
عجیب است که آدم و حوا به جرم کافری از بهشت رانده نمیشوند و فرزندانشان به جرم کافری وارد جهنم میشوند. گویا عرصه زندگی عرصه محبت و دلسوزی «رحمن الدنیا والاخره» و عرصه قریب و شیطنت شیطان است که خداوند میفرماید:
اما به اعتقاد من با این وصف کمونیت شدن کیانوری نوه مرحوم شیخ فضلالله نوری چندان هم عجیب نیست.