پس درمييابيم که ظالمان به خود، ديگران و خدا به امامت نميرسند؛ زيرا اين گروه صبر و ايمان با صبر را نيازموده و تجربه نکردهاند. اين مقام شامخ به ارث نميرسد و پسر و همسر نوح نيز در توفان گرفتار شده و غرق ميشوند. پس پسر و همسر کسي بودن و نسبت داشتن با ديگران نيز براي اجراي عدالت خدا ملاک عمل و تدبير نيست و بدينسان نسبت نه تنبيه را باز ميدارد و نه مقام ميآورد.
باید شخصا در آزمونها شرکت کرده و موفق شد و صبر پیشه کرد و باتقوی بود که: «ان اکرمکم عندالله اتقیکم»
پس ابراهیم(ع) نیز در آزمونهای سخت قرار میگیرد و صبر پیشه میکند و سربلند بیرون میآید. توکل میکند و سعی مینماید که «لا یکلف الله نفسأالا وسعها» و صبر پیشه میکند که «ان الله مع الصابرین» و تقوی نشان میدهد و پیروز میشود که «والعاقبه للمتقین». نمرود که تبعه شیطان الشیاطین است، خود نیز شیطان میشود و شیطانی رفتار میکند و ابراهیم که متربی رب العالمین است ندای حق سر میدهد. نمرود برای ابراهیم عذاب مهیا میکند و الله الصمد او را یاری مینماید. پس حیوانات درنده نرمخو میشوند، آتش سرد میگردد و پشه انتقام میگیرد. و اینک ابراهیم یاری شده در بوته آزمونی سخت قرار میگیرد. او باید اسماعیلش را قربانی کند و در این راه بازار شیطان را هیچ گرمی و رونقی نیست؛ زیرا ابراهیم موحد با نفسی تزکیه شده و قلبی مؤمن تسلیم رضای خدا میشود و در انجام فرمان خدا، هیچ تردیدی به خود راه نمیدهد. این تنها ابراهیم نیست که مطیع امر خداست بلکه خود قربانی نیز سر به اطاعت فرود میآورد و پدر را تشویق مینماید که امر خدا را اجرا کند.
« ان الحکم الا لله ولا تعبدوا الا ایاه»
ابراهیم شیطان را رانده و به خدا پناه برده است. پس اینگونه است که رمیجمره عقبه اهمیت دارد و تقابل با شیطان بزرگ معنی ویژهای پیدا میکند. او شیطان را با سنگ نفرت هدف قرار میدهد و با قدرت از خود میراند.
رمی جمره عقبه که انجام شد به قربانگاه میروی تا به تأسی از ابراهیم و تجدیدخاطره ذبح «نفس اماره بالسؤ» وی گوسفندی را قربانی کنی و در زمره قربانیکنندگان تمتع قرار گیری و پس از آن حلق میکنی و از زیبایی خود مایه میگذاری و زیبایی درونی و باطنی کسب میکنی، پس بیست و دو مورد از مجموع بیست و چهار محرمات احرام بر تو حلال میشود و بدینسان از لباس احرام خارج شده و ظاهری روزمره به خود میگیری اما باطنت دگرگون میگردد و روح بلندت در کالبد خاکی، رنگ افلاک به خود میگیرد و خدایی میشوی.
ملکوتی از آرامش را در وجود خداییت جلوهگر یافته و آرامش را در ملکوت می جویی و می یابی اما هنوز اعمالت به پایان نرسیده است. روزهای بلندی را در پیش داری و شبهای مصفایی که باید از لحظه لحظه آن استفاده کنی و به عرش بال گسترانی تا بالگستر بمانی.
بیایید و مرا از تمام منیتها دور کنید
و مرا به اصالتم بازگردانید
نابم کنید
تا هر نفس که در قالب دم و بازدمی جلوهگر میشود
طول موجی به قدر زندگی داشته باشد.
تا بتوانم زندگی را در مقیاس تنفس بسنجم
و با همان مقیاس هم زندگی کنم
پس بدینسان هر روز به هزار بار زندگی مبدل میشود
و هر شامم جلوه روز مییابد
ای لحظههای آرامش و بیخودی
و ای حقیقتهای خودی
که تا آخرین بند از مفاد زندگی را به تسخیر خود درمیآورید
و زندگی را از قاعده تولد تا مرگ خارج میکنید
بمانید تا بمانم
و خودنمایی کنید تا در خودی خود نمانم
و اصالت خویش را دریابم
که قدرتان به قدر قدر
و وسعتتان به وسعت سبع سماوات
و تنوعتان به میزان جلوههای وجود است
مرا دریابید
تا شما را دریابم
و مرا فرا خوانید
تا فراتر از خواندن
تمامی گلواژههای جوشش را به رشته تحریر درآورم.
بانگ اذان ظهر که بلند شد جمعیت میلیونی چون سیلی که سد بندی نداشته باشد، دیوارهای نامرئی را شکست و حضور را به تصویر کشید. تونل ارتباطی ساخته دست بشر مملو از حجاجی شد که بخش عمدهای از اعمال واجب خود را انجام داده به سوی شهر مکه در حرکت بودند. هیچ جایی برای ایستادن و زمانی برای مکث وجود نداشت. امواج خروشان جمعیت همرنگ و همدل با مقاصدی مشترک به پیش میرفتند و لحظه به لحظه از منی دور و به شهر مکه نزدیکتر میشدند.
دوری از منی دوری فیزیکی بود و نزدیکی به شهر مکه همیشگی. در میان جمعیت هر کس قطرهای بود از جویبار جاری انسانها با مقصدی مشترک. نه
سرعت حرکت قابل کنترل بود و نه امکان بازگشت یا توقف ممکن مینمود. در میانه راه ایرانیها و تعداد دیگری از حجاج دیگر کشورها شعار «الموت لامریکا»، «الموت لاسرائیل» را سر داده و این شعارها در بعضی از نقاط مسیر طنینانداز شده بود. تونل به پایان رسید و قدم در شهر مکه گذاشتیم. از اینجا به بعد در فراخی فضای حضور، انسجام حجاج کمرنگ و کمرنگتر میشد تا در نزدیکی هر یک از هتلها تقریبا به خود رنگ بیرنگی میگرفت.
من و همسفر شیخ هم پا در مدخل هتل نهادیم و شربت خاک شیری که از قبل آماده شده بود را نوشیدیم. شربت شیرین و گورا بود ولی تنها وجه اشتراک آن با برخورد کارگزاران کاروان سردی و خنکی آن بود! وارد اتاق که شدیم شیخهمسفر و پدرش را دراز کشیده یافتم. گویا مسابقه اعمال بوده است که آن دو سرافرازانه بر سکوی آن ایستادهاند. چند کلمهای که گفتیم و شنیدیم ناهار را آوردند و خورده و نخورده نمازمان را به جا آورده و استراحت کردیم. خستگی زیاد، از آن اتاق عجیب و غریب در هتلگونه، اتاق یک نفره پنج ستارهای ساخته بود که خفتن در آن لذتبخش مینمود. لذتبخشتر از همیشه.عصر آن روز برخاستیم ولی در هیچکس رمق آن نبود که به بقیه اعمال برسد. پس مجددا به استراحت پرداختیم تا روز بعد که با یک شب خفتن و استراحت کردن از راه میرسید.
صبح روز سیزدهم ذی الحجه هم با آغازی دلانگیز از راه رسید و تا چشم رویهم گذاشتیم، آن هم گذشت. خستگی وقوف در عرفات و بیتوته در مشعر و منی با بیش از ۲۴ ساعت استراحت رفع شده بود ولی سرفههای سخت و درد تاولهای پا و عرقسوز شدنهای بدن همچنان همراه ما بود. آن شب جلسهای دیگر تشکیل شد و حرفهای دیگری زده شد و اکثر حاجیان که توان ادامه اعمال را داشتند، عازم خانه خدا شدند تا به طواف حج تمتع، سعی صفا و مروه و طواف نساء بپردازند.
مسجدالحرام مملو از جمعیت بود. باز هم از باب علی(ع) وارد شدم و در میان جمعیت به راز و نیاز پرداختم. اقامه نماز، دعا و مناجات و سپس با تصمیم و ارادهای مستحکم، طواف حج تمتع بود که آغاز نمودم. طوافی دلانگیز که روح را صیقل میداد و جانی دوباره میبخشید:
باید پروانه شد
و گرداگرد شمع وجود حق و حقیقت گشت
تا زندگی
با تمام ابعاد وجودش
رنگ حقیقت
و آهنگ هستی به خود بگیرد.
باید گشت
تا یافت
و باید یافت
تا به هر غیر اویی تاخت
و با هیچ غیراویی نبود
تا با او بود
باید با او بود
تا بیفتاد در سجود
و باید سجده کرد
تا قدر دانست
و باید قدردانی نمود
تا نعمت افزون گردد
و نعمت افزون میگردد
و حجت آشکار
چراکه
هر چه در کف ماست
و بر صدف ما
از خداست
پس
پروردگارا
هر روشنایی جلوهگری را
که از تو نیست و بر ماست
و در هر گوشهای هویداست
محو گردان
و تنها خودت را
که حقیقت محضی
ولا یتغیر
برای ما پدیدار بگردان
خدا را رسولانی است
تا در تکمیل هدایت تکوینی برای بشر
شریعت را به ارمغان آوردند
ادامه دارد …