پدری که برای من خیلی زحمت کشید و با وجود تمامی مشکلات نهایت سعی خود را به کار بست تا من بتوانم از همه استعدادهایی که داشتم بهرهمند شوم. وقتی به دنیا آمدم نذر کرده بودند که تا هفت سالگی موهای سرم را نگه دارند و هم وزن آن طلا خریده و در ضریح امام رضا (ع) بریزند.
این کار را به دست خود من انجام دادند. هنوز به یاد دارم که پدرم مرا روی شانه چپش نشانده و طلاها را به دستم سپرد و گفت: «آقا جون صلوات بفرست و اینها رو بنداز داخل ضریح» . من هم صلواتی را که از والدینم آموخته بودم فرستادم و با دستان کوچکم طلاها را به داخل ضریح ریختم. هنوز به یاد دارم وقتی را که موهای سرم را میزدند و با دقت از آن نگهداری میکردند تا در پایان هفت سالگی هم وزن آن طلا تهیه کنند و داخل ضریح امام رضا (ع) بریزند.
تا هفت سالگی من غلام حلقه به گوش حضرت امام رضا (ع) بودم. اقوام برایم لباس و عیدی میخریدند و میگفتند: «برای غلام امام رضا خریدیم».
بعد هم که بزرگتر شدم تشویقهای پدر و مادرم باعث شد تا در مقطع ابتدایی کلاس را به صورت جهشی بخوانم و یکباره پس از پایان کلاس چهارم ابتدایی به کلاس اول راهنمایی ارتقا یابم.
در زمان دفاع مقدس هم وقتی در جبهه حضور پیدا میکردم یقین داشتم که دعای خیر والدینم بدرقه راه من است و وقتی جراحت برمیداشتم گویا قلب آنها جراحت برداشته است.
پدرم برای تحصیل در دوران دبیرستان مرا به کالج دولتی البرز برد و در آنجا بود که مهارت لازم را برای ورود به دانشگاه یافتم و در سال ۱۳۶۸ در رشته مهندسی علوم و صنایع غذایی وارد دانشگاه تهران شدم و در سال ۱۳۷۸ نیز به تحصیل در رشته سینما با گرایش کارگردانی در دانشکده سینما – تئاتر دانشگاه هنر پرداختم. در همان هنگام وقتی مقاله یا مطلبی از من در جراید منتشر میشد وی با دقت آنها را مطالعه میکرد و همواره مشوق من بود و …
ولی متاسفانه من نتوانستم حتی ذرهای از زحمات او را جبران کنم و قبل از اینکه زحماتش به بار بنشیند دار فانی را وداع گفت و اکنون نیز بر این باورم که روح بلند و ملکوتی پدرم از رفیعترین قله وجود بر هستیم نورافشانی میکند و تنها کار من این بوده است که قدرشناس زحمات او بوده و در همان مسیری که او میخواسته گام بر دارم و نخستین اثرم «شکوه شب» را نیز به وی تقدیم نمایم.طواف عمره به پایان رسید و به هتل گونه بازگشتیم و استراحت نمودیم.
صبح روز چهارشنبه به بعثه رفتم تا دوستان و همکارانم را ببینم. با آنها گرم صبحت شدم و با هم از شگفتیهای مناسک حج گفتیم. همکاران گویندهام مرتب با تهران ارتباط برقرار میکردند و برای شبکههای مختلف رادیویی و تلویزیونی گزارش تلویزیونی ارسال مینمودند.
برای نماز به مسجد الحرام رفتم و آن روز ناهار را هم در بعثه و درجمع دوستانم خوردم. پس از صرف غذا به هتل گونه بازگشتم. همسفرانم درخواب بودند، من هم خوابیدم. عصر همان روزها ساکها را جمع کرده و روی سقف اتوبوسها بار کردیم. زیرا صبح روز بعد عازم مدینه النبی بودیم.
شب تا دیر وقت و تا نزدیکیهای صبح در محوطه بیرون هتل گونه نشسته بودیم و با یکی از عوامل اجرایی کاروان صحبت میکردیم.
محور گفتگوها هم گذشته مکه و مدینه و تکامل شیوههای اعزام زائرین و پذیرایی از آنها در موسم حج تمتع بود. ایشان معتقد بود که مکه و مدینه خیلی تغییر کرده است ولی روش ما همچنان همان روش سنتی و گذشته است. او میگفت حتی ما نحوه استفاده از آشپزخانه هتلهای تحت اجاره مان را نمیدانیم و به همان سبک و سیاق گذشته در زیرزمین هتلها آشپزخانه ایجاد میکنیم و گویا عادت کرده ایم که کار را به سختی انجام دهیم.
قدری که گذشت من نیز به اتاق شبه آشپزخانه هتلگونهمان رفتم تا اگر بشود کمی استراحت کنم، تا فردا.
حرکت به سمت مدینه
آخرین نماز صبح را در مسجدالحرام اقامه کردیم. در همان فضای معنوی و دوست داشتنی. دیگر مکه کم کم خلوت میشد. آنها که قبلا به مدینه منوره مشرف شده بودند یکسره به جده میرفتند و از فرودگاه جده به مقاصد خود عزیمت میکردند، زائرینی از سراسر دنیا و با لباسهای متنوع و متناسب با شرایط اقلیمی خود. شیعه و سنّی، ترک، فارس، عرب و اروپایی و از هر کشور و قارهای که هستند اعمال خود را انجام داده و به میهن خود باز میگشتند.
اما آنها که هنوز مدینه نرفتهاند ساک سفر بر بسته و به سوی شهر پیامبر(ص) عزیمت میکردند. ما نیز جزو این گروه بودیم. گروهی که پس از مکه به مدینه میرود و اصطلاحا به آن مدینه بعد میگویند. خیلیها میگویند مدینه قبل بهتر است یعنی اینکه اول به مدینه و بعد به مکه بروی. من هم بدم نمیآمد که سفری اینگونه داشته باشم ولی از آنجایی که مدینه بعدیها هنگام تحویل سال در مکه مکرمه بودند، ترجیح دادم مدینه بعد باشم. اما بعدها متوجه شد که اساسا مدینه بعد بودن به
چند دلیل بهتر است. یکی اینکه فرصت برای انجام عمره مستحبی فراهمتر است و دیگر آنکه بدلیل شیوع بیماریهای واگیردار در سرزمین عربستان اگر سفر «مدینه بعد» باشد امکان بیمار شدن کمتر است و در صورت بیماری هم اعمال واجب حج، تحتالشعاع بیماری قرار نمیگیرد. ضمن اینکه مدینه مکان مناسبی برای استراحت و تخفیف بیماریهای واگیردار است تا بیماری به شهرها و کشورها سرایت نکند.
در هر صورت پس از صرف صبحانه اتوبوسها را آماده کردند و مسافرین به همان ترتیبی که مدیر کاروان تعیین کرده بود در اتوبوسها نشستند. همینکه اتوبوسها حرکت کردند، غم سنگینی را بر دلم احساس کردم. نمیدانستم این غم به دلیل جدا شدن از مکه است یا حضورم در مدینه؟! شاید بپرسید مگر حضور در مدینه هم غم دارد؟! واقعا احساسی که داشتم اینگونه بود. مدینهای که در آن در به در دنبال قبر بانوی سرافراز دو عالم بگردی و آن را نیابی!
مدینهای که مسیر مسجدالنبی و قبرستان بقیع را طی کنی و درک کنی که در همین مسیر پیکر مطهر دومین امام و سید الشباب اهل الجنه را تیرباران کردهاند!
مدینهای که در آن خاطره شکستن پهلوی زهرا(س) برایت تداعی میشود! مدینهای که بیت الاحزان فاطمه در آن بوده است!
مدینهای که در آن خلافت را از صاحب اصلی اش میگیرند و خلافت را از امامت جدا میکنند!
مدینهای که در آن زینب کبری(س) دردها و رنجهای فراوان قوم غاصب را تحمل میکند!
مدینهای که در آن حسین(ع) تربیت میشود و عهدشکنی یزید او را به ترک آن شهر وا میدارد!
مدینهای که در آن صدای بلال حبشی در آسمان میپیچد و اذان بلال خاطرۀ نبی(ص) را برای فاطمه «امابیها» زنده میکند!
مدینهای که در آن فاطمه(س) را میزنند!
مدینهای که در آن علی(ع) را به پذیرش خلافت غاصبان وا می دارند!
مدینهای که در آن بدعتها گذاشته میشود و بیعتها شکسته میشود!
مدینهای که در آن چشمان عترت را به گریستن میکشانند!
مدینهای که در آن فدک را از فاطمه(س) میگیرند!
مدینهای که در آن علی(ع) تنها میماند و با چاه سخن میگوید!
مدینهای که در آن علی(ع) به نخلستان میرود و با ریختن عرق جبین به حال مستمندان رسیدگی میکند!
مدینهای که در آن ناله جانسوز زهرا(س) و فرزندان زهرا(س) به گوش میرسد!
مدینهای که …
آری مدینه شهر پیغمبر است، اما شهر مظلومیت هم هست و دل من به دلیل همه آن مظلومیتها گرفته بود. بیاختیار اشک میریختم و زیرلب زمزمه میکردم:
مدینه شهر پیغمبر
مدینه کو پرستویی که من بال و پرش بودم
مدینه شهر پیغمبر
چه شد آن طایر قدسی که من در محضرش بودم
مدینه شهر پیغمبر
بالاخره وارد شهر مدینه شدیم. در راه، مسجد شجره را دیدیم. همان جایی که مسافرین مکه در آن مُحرم میشوند. شجره هم یکی دیگر از میقاتهاست. اسم شجره به این دلیل به اینجا اتلاق شده است که پیامبر(ص) در زیر درختی در این مکان مُحرم میشدند و سپس در آنجا مسجدی بنا نموده و نام آن را مسجد شجره میگذارند.
در واقع این محل میقات کسانی است که از مدینه به مکه مشرّف میشوند.
ما در شارع (خیابان) علی بن ابیطالب(ع) مدینه و در هتلگونه دیگری که به قول عرب ها شقهای بود اقامت کردیم. اتوبوسها جلوی هتلگونه توقف کردند. بار حاجیان را تخلیه نمودیم. اسم محل اقامتمان «دارالزهرا(س)» بود.
برایم جالب بود، دارالزهرا فی شارع علی ابن ابیطالب(ع).
تعداد آسانسورهای هتلگونه با ترکیب ده، دوازده طبقهای آن همخوانی نداشت. مسئول پذیرش، جوانی از اهالی مصر بود.
بعدها با او دوست شدم. تلفن هم به او دادم ولی بعد از آن هیچ تماسی با هم نداشتیم. یکروز با او صحبت میکردم، از ایشان پرسیدم: «خالد اسلامبولی را میشناسی؟» جوابش خیلی جالب بود. با جدیت تمام گفت: «لا». من که میدانستم چنین چیزی غیرممکن است، خالد اسلامبولی و ترور انور سادات پس از خیانت به مسلمین و در راستای به رسمیت شناختن رژیم صهیونیستی را توصیف کردم.
او که خیلی ترسیده بود از من خواست که راجع به این موضوع چیزی نگویم اما او در صحبتهایش از ایرانیها به نیکی یاد میکرد و آنها را «احرار و ابرار» میخواند. او میگفت از زمانی که ما رژیم صهیونیستی را به رسمیت شناختیم اوضاع مالی و سطح زندگیمان رو به بهبود گذاشته و شرایط معیشتمان تغییر چشمگیری کرده است. در پاسخ این حرف او که برای من خیلی دردآور به نظر میرسید، گفتم: «باید دید این کار شما چه تأثیری در جهان اسلام گذاشته و چه تغییری در روند زندگی فلسطینیان ایجاد کرده است. اگر شما که عربید و خود را اجزای یک پیکر میدانید اینگونه عمل کنید، حال چه انتظاری میتوان از ترکیه عثمانی داشت؟!
عجیب است مصری که صاحب یکی از بزرگترین تمدنهای کهن بوده و هست، میتواند تمدن هجوم، توحش و خیانت را بپذیرد و برای تثبیت ظلم گام عملی بردارد؟!
البته مردم این خطه هرگاه چشمشان به اهرام مصر میافتد، در مییابند که فرعونیان با زور و زر کار خود را پیش میبردند اما چه خوب بود اگر میدانستند که خداوند سبحان حق را بر باطل پیروز خواهد نمود، «کما فلقت البحر لموسی علیه السلام و نجیتهٌ».
من و شیخ همسفر و پدرش به همراه همسفر شیخ در یکی از اتاقها ساکن شدیم. شرایط هتلگونه مدینه کمی بهتر از هتلگونه مکه بود. شبها در پشتبام هتل جلسه کاروان داشتیم. این جلسات بیشتر برای افزایش بیلان کاری مسئولان کاروان بنظر می رسید تا جلسات محتوایی که چیزی به اطلاعات زائرین اضافه کند.
گویا دستاندرکاران کاروان موظف بودند که جلسه بگذارند و به هر ترتیب که شده به زائرین چیزی بگویند. ما هم که یکسره تصویربردار کاروان شده بودیم! هر کس یک دوربین هندیکم خریده بود و میخواست تصویربرداری کند و از طرفی طول سفر نیز همه را متوجه کرده بود که من تلویزیونی هستم و کار هنری میکنم. دوربین پشت دوربین بود که به دستم سپرده میشد و من هم تصویربرداری میکردم. هتلگونه آنقدر دور از مسجدالنبی بود که فقط نوک یکی از منارهها را میشد از پشت بام دید. من در تصاویر مرتب از آن نوک مناره استفاده میکردم.
زائرین روزها آزاد بودند. میتوانستند به مسجدالنبی بروند و در ساعاتی از روز که در قبرستان بقیع باز بود به زیارت قبور ائمه مدفون در بقیع بپردازند. بقیه اوقات هم از این مغازه به آن مغازه و از این بازار به آن بازار جنس چینی و ژاپنی میخریدند و بهعنوان سوغات مدینه در ساکها انباشته میکردند. من به چشم خود دیدم که یکی از زائرین کهنسال یک تلویزیون ۲۱ اینچ را در یک ساک جا داد و در نهایت حیرت از او دعوت کردم که با گروههای هنری به عنوان شعبده باز همکاری کند!
اجارهدار مغازههای اعراب، افغانیها بودند و هنگامی که قیمت را از آنها میپرسیدی در مقیاس هزار تومانی قیمت میدادند. گویا فقط ایرانیها بودند که از آنها خرید میکردند. آنهم چه خریدی!
ظاهرا سازمان حج و زیارت همه ساله در همان مسیر، هتلگونه اجاره میکرده است! چون ستاد مدینه در همان محدوده بود و فروشندهها هم نزدیک بود در نهایت مهارت شعر فارسی بسرایند!
حسرت هتلهای پنج ستاره، چهار ستاره وحتی دو ستاره در دل ایرانیان بود. بعضیها واقعا فکر میکردند که کیفیت تمام هتلهای مکه و مدینه مثل همان چیزی است که در هتلگونه دیدهاند و بعضیها میگفتند: «بیچاره عربها چه هتلهای داغونی دارند؟!». بعضیها هم که روزی صدبار غلط کردم میگفتند و قصد گریز از مدینه را داشتند. همسفران من نیز همین رویه را پیشه خود ساخته و پا به فرار گذاشتند و زودتر از موعد به تهران بازگشتند.